مکتب های فمینیستی
1- فمينيسم ليبرال:
بنابراين مكتب، براى احقاق حقوق زنان، بايد در چارچوب حكومتهاى ليبرالى مبارزه كرد. بر اساس اين ديدگاه، حكومت بر درستى بنا شده، اما حقوق و امتيازاتى كه اعطا مىكند بايد به زنان همه تعميم يابد.
اعتقاد پيروان اين مكتب اين است كه نقشهاى جنسيتى و پيش داورىهاى تبعيضآميز، باورهاى پذيرفته شده درباره تفاوتهاى طبيعى در جنس و روابط اجتماعى است كه سر نوشت متفاوتى براى زن و مرد رقم مىزند. در نتيجه، ليبرالها مخالف نقشهاى كليشهاى(چهار تلقى از فمينيسم، اليسون جگر، ترجمه س. اميرى) در خانواده و جامعه هستند.
ليبرالها اصل را بر آزادى عملكردها، لذت جويى و رضايت خود محورانه افراد قرار دادهاند و نسبت به نقش مادرى و همسرى در خانوادههاى سنتى، از آنرو كه محدود كننده تمايلات افراد خانواده است، بدبين هستند. از نظر آنان مىتوان با اصلاح قوانين و ساختار سياسى و اجتماعى، جامعهاى با اهداف تساوى طلبانه ساخت.
آرمان آنها تحقق جامعهاى دو جنسيتى است؛ جامعهاى كه اعضاى آن از نظر جنس مذكر يا مؤنث هستند، اما ويژگىهاى زنانه يا مردانه با اختلافات فاحش نشان نمىدهند. اينان معتقدند از راه تغيير قوانين و ايجاد فرصتهاى بيشتر آموزشى و اقتصادى و ورود زنان به حيطه امور اجتماعى، مىتوان به اين آرمان دست يافت.
2- فمينيسم ماركسيست:
محور اصلى توجه فمينيستهاى ماركسيست، توجه به نقش اختلافات طبقاتى و تحول ابزار توليد در وقوع تحولات فرهنگى و اجتماعى است. اين فمينيسم حاصل تلاش زنانى است كه ماركسيسم را گسترش دادند تا از عهده توضيحى قابل قبول براى فرودستى و بهره كشى از زنان در جوامع سرمايه دارى برآيند؛ هر چند كه خود معترفند نظريه ماركسيم در شكل اوليه خود، قادر به توضيح قابل قبولى در اين خصوصى نيست؛ زيرا حتى خودِ ماركس به جايگاه زنان در جامعه سرمايه دارى توجهى نداشت و اخلاقيات، عدالت و تساوى حقوق در نظر او مردود بود و تنها هدف وى رسيدن به توضيحى علمى براى بهره كشى نظام سرمايه دارى از طبقه كارگر به قصد سرنگون كردن اين نظام بود.( فمينيسم اسلامى چالش دمكراتيك يا چرخشى تئوكراتيك، نيره توحيدى، مجله كنكاش، 1376)
به نظر ماركس، در جوامع اوليه بشرى، از ساختار خانوادگى كنونى خبرى نبود و مردم به صورت شبكههاى گسترده خويشاوندى به هم پيوند مىخوردند. با پيدايش مالكيت خصوصى و جايگزينى اقتصاد شبانى و كشاورزى، شكست تاريخى جنس زن رقم خورد. مردانِ مدعىِ مالكيت ابزار توليد شدند و نياز به نيروى كار آنان را واداشت تا همسران و فرزندان را به اطاعت خود وادارند. تفكرات ماركسيستى، اطاعت جنس زن از مرد را ريشهدار در مسائل اقتصادى مىداند و توجهى به ماهيت زيست شناختى زنان ندارد.
بعد از ماركس، انگلس دست به نوآورى در ديدگاهها و ايدئولوژى مكتب ماركسيسم زد؛ تا نظريهاى ارائه دهد كه نسبت به حقوق زنان موجّه باشد. در ديدگاه كلىِ ماركس و انگلس تفاوت چندانى نمىبينيم. به نظر آنان، خانواده اولين نهاد اجتماعى است كه تقسيم كار نابرابر در آن صورت مىپذيرد و بايد نابود گردد. ماركس مىگويد:«خانواده براى رفع نيازهاى نظام سرمايهدارى و مشخصا به دليل خواست مردان براى انتقال ميراث خود به وارثان مشروع شكل گرفت.»( نظريههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، جورج رتنور)
بنا بر نظر فمينيستهاى ماركسيست، تحولات اقتصادى منشأ فرودستى زنان و انقلاب صنعتى و نفى سرمايهدارى عامل رهايى زنانى از وضعيت كنونى مىباشد.