حکایت زمستان
چند روز پیش وارد اتاق خواهرم که شدم یه کتاب توجه ام رو به خودش جلب کرد . از دیدن اون کتاب خیلی خوشحال شدم که البته خوشحالیم به خاطر دیدن نام نویسنده اش بود که تا قبل از اون دو تا از آثارش رو خونده بودم و قبلا دو بار ملاقاتش کرده بودم ، یکی وقتی تو یادواره شهدای دانشجوی دانشگاهمون دعوتش کردن و بعد باهاش جلسه داشتیم ، یکی هم تو بهشت رضا مشهد . این نویسنده بزرگ کسی نبود غیر از سعید عاکف !
من کتاب « خاک های نرم کوشک » و « هاجر در انتظار » رو قبلا خونده بودم و با شناختی که نسب به آثار این بزرگوار داشتم شروع کردم به خوندن این کتاب . تقریبا ساعت 13 شروع کردم به خوندن و تا تمومش نکردم به جز وقت نماز کتاب رو کنار نگذاشتم ، اسم این کتاب بود « حکایت زمستان »
دوستان بهتون پیشنهاد میکنم که حتما کتاب رو بگیرید و مطالعه کنید ، خیلی دوست داشتم کتاب رو تایپ کنم و تو وبلاگم بذارم ولی گفتم شاید نویسنده یا انتشاراتش از این کار راضی نباشن . به خاطر همین فقط قسمتی از این کتاب رو براتون می نویسم . این کتاب خاطرات آزاده ای به نام عباس حسین مردی است از طَرَشت تهران ، که مثل پدر و برادر بزرگترش وارد صحنه های مبارزه علیه استکبار میشه . کلیات کتاب مربوط به دوران اسارت عباسه ولی در ابتدای کتاب دو تا از شیرین ترین خاطراتش رو از دوران پیروزی انقلاب و ورود امام تعریف می کنه که منم با توجه به موقعیت زمانی که در اون هستیم « دهه فجر » یکی از اون ها رو براتون مینویسم .
در صفحه 19 این کتاب یکی از این خاطرات به شرح زیر اومده :
لطفا ادامه مطلب رو بخونید