هر شب در خيال خويش
ضريحت را
با آب ديدگانم غبارروبى مى كنم
 و با نسيم
كبوتران ضريحت را
در ديدگانم
مجسم مى كنم
 و بر گنبد طلايى ضريح تو
 طواف مى گذارم
  چشم هايم شيدا
   براى يك لحظه
  يك ثانيه
حضور صميمى ات را
در ضريح ترسيم مى كند
 و من
بى قرار مثل يك قطره حباب
رنگين ترين رؤيا و مجنون ترين مجنون
  مى گردم

و از خطوط سبز تخيل
بر وادى عشق تو گام مى نهم
و در سفر به نزد تو
حكايت هاى خسته جانم را بازگو مى كنم
و كبوتر ذهنم را
از حرم تنگناى خويش

بر وادى عشق تو رهسپار مى گردانم